همایش زبان مادری در دانشگاه ولیعصر رفسنجان برگزار شد
۱۸ اسفند ۱۴۰۳
انتصاب علی اکبر صالحی به ریاست بنیاد ایران شناسی
۱۸ اسفند ۱۴۰۳
همایش زبان مادری در دانشگاه ولیعصر رفسنجان برگزار شد
۱۸ اسفند ۱۴۰۳
انتصاب علی اکبر صالحی به ریاست بنیاد ایران شناسی
۱۸ اسفند ۱۴۰۳

بزرگداشت کمال الدین ابوالعطا خواجوی کرمانی

بزرگداشت شاعر نامور «کمال الدین ابوالعطا خواجوی کرمانی» با همکاری بنیاد ایران شناسی شعبه کرمان و با حضور جمعی از اساتید و شاعران استان روز چهارشنبه ۱ اسفندماه ۱۴۰۳ در تالار فرهنگ و هنر ارشاد اسلامی برگزار شد.

در ابتدای نشست، دکتر حامد حسین‌خانی رئیس بنیاد ایران شناسی شعبه استان کرمان درباره شخصیت و شعر خواجو و جایگاهش گفت: که کمال الدین ابوالعطا خواجوی کرمانی از بزرگ‌زادگان کرمان و از خاندان های علم و عرفان بوده است. یکی از نکته‌های مهم درباره زندگی خواجو، توجه عملی به سیاحت و سیر آفاق بوده است. از این جهت، تجربه‌های زیسته و نوع زندگی خواجو شباهت بسیاری به سعدی شاعر بزرگ قرن هفتم دارد. هم شعر و اندیشه سعدی و هم شیوه زیستن او در شکل‌گیری شخصیت خواجو و تکوین شاعری او همچنین نوع زندگانی او تاثیر گذاشته است. خواجو با صوفیان، متفکران و دانشمندان و حاکمان زیادی دیدار داشته است که یکی از هدف‌های اصلی خواجو از سفرها همین دیدارها بوده است. البته او گاه در این سفرها به دربار حاکمان و امیران مناطق مختلف ایران پهناور و دیگر سرزمین‌ها رفته است و این مراوده او با مراکز قدرت در شعر و قصاید او نیز انعکاس یافته است. سفرهای فراوان خواجو بخشی از بینش، آگاهی و جهان‌بینی او را تشکیل داده و این پشتوانه محکمی برای اندیشه و شعر خواجو شده است. از دیگر نکته‌های مهم درباره شخصیت ادبی خواجو، چند وجهی بودن آن است.

خواجو کرمانی در حوزه داستان سرایی و منظومه پردازی پیرو نظامی است و از موفق‌ترین دنبال کنندگان این شگرد و شیوه است. در حوزه تغزل و غزل پردازی نیز خواجو جایگاه ویژه‌ای دارد. بسیاری از شگردها و هنرورزی‌های سعدی در شعر خواجو و در غزل او آشکار است و البته خواجو عناصری بر آنها افزوده و همین سبب جاذبه غزل او برای شاعر بزرگی مانند حافظ بوده است. حافظ آشکار و پنهان از غزل‌های خواجو اثر پذیرفته است. وجه دیگر شخصیت او مشرب و مسلک و جهان‌بینی معرفتی و رویکرد عرفانی او به مفهوم هستی و زیست در جهان هستی است. بنابراین شعر خواجو چه در غزل‌ها و چه در قصاید و ترکیبات و ترجیعات و منظومه‌های او همواره لایه‌های محتوایی و معنایی پرباری از اندیشه عرفانی او را برمی‌مایاند.
استاد محمدعلی گلاب‌زاده محقق برجسته بنیاد ایران شناسی شعبه کرمان به معرفی این شاعر نامدار پرداختند و عنوان نمود: خواجو از ناموران شعر و ادب ایران، مردی که در گوشه گمنامی از خاک دیار کریمان دیده به جهان گشود و در «تنگ الله اکبر» شیراز، آرام گرفت، اما بین این دو لمحه از زمان بر گستره و ارزشهای شعر و ادب پارسی افزود و نام خویش را وِرد زبان اصحاب دانش و فرهنگ ساخت.یکی از لقب‌هائی که «دولتشاه سمرقندی» شاعر و تذکره نویس بزرگ قرن نهم به خواجو داده «ملک الفضلاء» است که اگر چه این لقب، به ظاهر، چندان برتر از «نخلبند شعرا» یا «نقشبند شاعران» و… نیست، اما بار معنای ویژه‌ای دارد که آن را پیشتاز لقب‌های دیگر می‌سازد، زیرا دولتشاه، لقب «ملک الشعراء» را در مورد خواجو بکار نبرد تا با شنیدن آن تصویری از یک شاعر و سخن‌سرا در ذهن‌ها نقش بندد، بلکه او را میدان‌دار عرصه فضیلت و دانشوری معرفی کرد که یکی از ابعاد آن، شاعری است.آری خواجو، تنها یک شاعر نبود، بلکه شاعری، یکی از وجوه شخصیت او به شمار می‌رود، زیرا خواجو، شاعری عارف، فیلسوف، روانشناس، موسیقدان، ستاره شناس و منجم، ولائی، ادیب، قرآن پژوه، ستم‌ستیز، زیبا نگار و هنرشناس، دلبسته وطن و شاعری مردمی و انسان دوست بود، اینجاست که باید به معبّری درود فرستاد که وقتی خواب خواجوی پنج شش ساله را برایش تعریف کردند و گفتند او خواب دیده که فرشته‌ای چون بدر منبر از آسمان به زیر آمده و بر بام خانه‌اش نشسته و… پاسخ داد که «او در ملک سخن، فرمانروائی مسلّم و شاعری مشهور خواهد شد.
وی افزود: نخستین اصل از زندگی خواجو که بیانگر روشنای تفکر و اندیشه اوست، شجاعت در تصمیم گیری و یافتن راه درست زندگی و پرهیز از حرف و حدیث‌های ناروای جاهلان است، آن گونه که وقتی در اوان جوانی اوضاع کرمان را برای دست یابی به قله‌های رفیع دانش، بایسته و مناسب ندید و شاهد مقصود را در سرزمین‌های دیگر یافت. بی‌آن که از «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل» هراسی به دل راه دهد و حاشیه‌نشین آب رکنی گردد، سعدی وار دل به دریا زد که «سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح/ نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم» لذا بی‌تعارف، وارد این عرصه شد و گفت‌‌: «خرم آن روز کزین منزل ویران بروم/ دل و جان داده زکف، از پی جانان بروم» و یا جای دیگری «چون در این مرحله خواجو اثر گنج نیافت/ ترک این منزل ویران نکند، چون نکند؟» خواجو می‌دانست در روزگاری چون زمانه ما، برخی از روی نادانی، این ابیات را نشانه وطن ناشناسی و بی‌مهری او به زادگاهش می‌دانند، اما هرگز باور خود را فدای داوری‌هایی از این دست نکرد و آنگاه که کرمان را برای رسیدن به هدف‌های علمی، محدود یافت، بار سفر بر بست، تا خود را به محضر بزرگانی چون «امین الدین بلیانی» ، «علاءالدوله سمنانی» و… برساند و بساط تلمّذ و دانش اندوزی را بگشاید. آنچه برای خواجو اساس و بنیاد به شمار می‌رفت همان گنج سخن است که به آن اشاره کرده، لذا هر جا نشانی از این گنج باشد، دل را به راه می‌سپارد و به سوی آن می‌شتابد. اگر خواجو (متولد ۶۸۹ هجری قمری) چند دهه زودتر و در زمان حکومت تَرکان خاتون (۶۵۶_۶۷۰هجری قمری )ـ که این دیار، یکی از قطب‌های دانش ایران زمین بود و دانشگاه قبه سبز، با وجود اساتیدی چون مجد خوافی، تاج الدین توران پشتی یزدی، سدیدالدین زوزنی، و… میعادگاه اهل دانش بود _ به دنیا می‌آمد هرگز شهر و دیار خود را ترک نمی‌کرد، زیرا گنج او، همین جا زیر سرش بود، اما متاسفانه زمانی به سن جوانی و دانش خواهی رسید که به دلیل دشمنی و عناد شهاب‌الدین توران پشتی ( پسر تاج الدین) با ترکان، دانشگاه قبه سبز تعطیل شده و تمام آن بزرگان و اساتید از کرمان رفته بودند و این شهر در سکوتی غمبار به سر می‌برد. شهری تهی از عالمانی که بتوانند آرزوهای تحصیلی او را تحقق بخشند. بر این اساس، هجرت از کرمان و اظهار خوشحالی از ترک این دیار، عین صواب به شمار می‌رفت. اینک پرسش اینجاست که اگر خواجو در کرمان می‌ماند و مثل بقیه، به مختصر سواد و دانشی بسنده می‌کرد و از بارور کردن استعدادهای خود غافل می‌ماند، درست بود؟! و آیا رواست که آن هجرت را به پای دل آزاری بی‌دلیل از کرمان و کرمانی‌ها بدانیم؟!آن هم در حالی که بارها و بارها، دلتنگی خود را از فراق کرمان و کرمانی‌ها بیان کرده و حتی می‌نالد و اظهار تأسف می‌کند که چرا باید از شهر و دیار خود دور باشد: «خوشا باد عنبر نسیم سحر/که بر خاک کرمانش باشد گذر/زمن تا چه آمد که چرخ بلند/از آن خاک پاکم به غربت فکند».باری، با نگاهی به آثار و شرح احوال خواجوی کرمانی، می‌توان دریافت که نامبرده دارای وجوه گوناگونی بوده که او را از دیگر شاعران زمان خود و حتی سایر نامداران، مستثنی می‌کند، به سخنی دیگر، اگر برخی بزرگان را در عرصه شعر و شاعری بر خواجو برتری ببخشیم، امتیازهای علمی و گستره آگاهی‌های او را در کمتر شاعری می‌یابیم. هر چند که در پهنه شعر نیز بزرگی خواجو قابل تردید نیست، والاّ استاد سخن، خواجه شیراز نمی‌گفت «دارد سخن حافظ، طرز سخن خواجو» و نیز در غزل‌های گوناگون به استقبال غزل خواجو نمی‌رفت. اگر چه بر آن نیستم تا برای شاعر بزرگ دیارمان، جایگاهی جز آنچه شایسته است تعریف کنم و او را وجاهتی کاذب بخشم ـ زیرا خواجو خود نیز از هر گونه گزافه گوئی پرهیز می‌کرد. ایشان در حُسن ختام، ابیاتی از خواجو سرودند:
حدیث عشق زما یادگار خواهد ماند بنای شوق زما استوار خواهد ماند
زچهره هیچ نماند نشان ولی ما را نشان چهره بر این رهگذار خواهد ماند
فراق نامه خواجو و شرح قصه شوق میان زنده دلان یادگار خواهد ماند
دکتر جمشید روستا دانشیار گروه تاریخ دانشگاه شهید باهنر کرمان سخنان خود را درباره تاریخ و حوادث و رخدادهای عصر خواجوی کرمانی را با این بیان شروع کردند که همزمان با تولّد خواجو، چالش¬های سیاسی مابینِ مدعیانِ تاج و تختِ کرمان زیاد بود و سلطان جلال الدین با خواهر ناتنی‌اش به نام پادشاه خاتون، زد و خورد زیادی داشت. این درگیری ها اوضاع کرمان را آشفته ساخته بود. سرانجام نیز پادشاه خاتون در سال ۶۹۱ هـ.ق بر تخت حکومت کرمان جلوس کرد. با توجه به تود خواجو در ذی¬الحجه سال ۶۸۹هـ.ق، وی همزمان با قدرت گیریِ پادشاه خاتون قراختایی درکرمان، کودکی دوساله بوده است. جلوس پادشاه¬ خاتون بر تخت حکومت کرمان از همان آغاز با کشمکش¬های درون دربار قراختایی همراه بود و پادشاه¬خاتون، بلافاصله پس از دستیابی به حکومت کرمان، برادرش جلال¬الدّین سیورغتمش را گرفته و در قلعه زندانی کرد و نگهبانانی بر وی گماشت. اگرچه سیورغتمش یکبار توانست از زندان خواهر فرار کند امّا تلاشش برای باز پس ¬گیری حکومت کرمان به علت نفوذ پادشاه خاتون بر ایلخان گیخاتو (همسرِ پادشاه خاتون) به جایی نرسید و پادشاه خاتون مجدداً وی را زندانی نمود و از آن جا که سیورغتمش را مُخلّ حکومت خود می‌دانست فرمان قتلش را در شب بیست و هفتم ماه رمضان سال ۶۹۳ هـ.ق صادر کرد و چند تن از خادمان وی، سیورغتمش را کشتند. پادشاه خاتون که می¬دانست انتشار خبر قتل سیورغتمش اوضاع را آشفته¬تر می¬کند بعد از قتل سیورغتمش اعلام کرد که وی از غصّه بر خود کارد زده و مرده است و برای این منظور مراسم سوگواری برپا نمود و طی همان مراسم سیورغتمش را به خاک سپرد. قتلِ سیورغتمش، اوضاع را بدتر کرد و حامیان وی به فکر انتقام افتادند و سرانجام نیز در سال ۶۹۴ هـ.ق کردوجین، همسرِ سیورغتمش با حمایتِ ایلخان بایدو توانست شهر کرمان را فتح کرده و پادشاه خاتون را اسیر نماید. به دستور بایدو و صد البته با اصرار کردوجین، پادشاه خاتون، به همان شکلی که برادر را خفه کرده بود، خفه شد. بدون تردید زندگی خواجو (که در این زمان پنج ساله بود) و خاندانش نیز از این آشفتگی ¬ها در امان نبوده و مطمئناً دچار تنش گردیده است؛ جانشینانِ پادشاه خاتون نیز نتوانستند اوضاعِ کرمان را سر و سامان دهند و این موضوع سبب آشفتگی بیشتر شد. مابین سالهای ۶۹۴ تا ۷۰۴ هـ.ق دو نفر از قراختاییان با نام های محمدشاه و شاه جهان قراختایی بر کرمان حکومت کردند و چون این دوران، زمانه ی ضعف و انحطاطِ قراختاییان بود و از دوران اوجِ تَرکان خاتون قراختایی خبری نبود؛ از همین رو مردمانِ کرمان و از آن جمله خاندانِ خواجو نیز وضعیت بغرنجی را از سر می گذراندند. همزمان با آشفتگی¬های کرمان و محاصره و قحطی¬های این شهر مابین سالهای ۶۹۹ تا ۷۰۱هـ.ق؛ خواجو -که سنین ده تا دوازده سالگی را می¬گذراند- این وضعیت بغرنج را از نزدیک لمس کرد و ظاهراً در همین زمان پدرش نیز وفات یافته است. اگرچه وی در هیچ یک از اشعار و نوشته¬هایش به خانوادۀ خود اشاره نکرده است امّا بر اساس گفتۀ صاحب کتابِ تذکره میخانه، پدر خواجو، در زمانی که خواجو به سن رشد رسیده وفات یافته است: «چون افضل¬الدّین به سن رشد و تحیر رسید، پدرش داعی حق را لبیک اجابت گفت». امّا اینکه دقیقاً این اتفاق همزمان با چه سالی صورت گرفته است مشخّص نیست؛ از طرفی می¬توان حدس زد که شاید این اتفاق همزمان با همین قحط و غلایی باشد که ناصرالدّین منشی در باب آن نگاشته است.
با سقوط قراختاییانِ کرمان؛ ایلخان اولجایتو، حکومتِ این منطقه را به یکی از امرای غوری با نام ملک ناصرالدّین محمّد بن برهان داد و وی با آمدنِ به کرمان سعی در بهبود اوضاع نمود. همزمان با این شرایط سیاسی، خواجو روزگار خود را به کسب علوم متداوّل آن زمان و دریافتن رموز شاعری که همواره در آرزوی آن بود گذراند.
حسین مسرت از اساتید و پژوهشگران یزدی درباره ارتباط خواجوی کرمانی با یزد و سفرهای این شاعر نامدار چنین بیان کردند؛ خواجۀ کرمان مرد سفر بود؛ آرام و قرار نداشت و چنان‌که دولتشاهِ سمرقندی گوید: «او را نخلبند شعرا می‌نامند و او همواره سیاحت کردی و در کرمان قرار نیافتی». «نخستین کسب فضایل را در زادگاهِ خود کرد، سپس به مسافرت پرداخت و با اشخاص و طوایف گوناگون گرد آمد و جهان و جهانیان را بیازمود، خود گوید:
من که گُل از باغِ فلک چیده‌ام چار حدِ مُلک و مَلَک دیده‌ام
و صاحب هفت اقلیم آورده است: «خواجه در اثنای مسافرت‌های خویش با بسیاری از معاریف و معاصرین خود از شعرا و ادبا آشنا شد». «خواجو، کرمانِ آباد آن عصر و زمان را برای زندگانی خویش شایسته نمی‌دید و پیوسته مرغ روحش فراتر از آن قفس تنگ پرواز می‌کرد. از اشعارش این معنی روشن بر می‌آید: زخانه هیچ نخیزد، سفر گزین «خواجو» که شمعِ دل بنشاند آن که در وطن بنشست.
وی در ادامه بیان داشت: ظاهراً سفرهای خواجو چنانکه از تاریخ شعر او در یزد بر می‌آید از حدود ۷۱۸‌ق آغاز شده و تا سال ۷۴۶ ق و شاید بعد از آن نیز ادامه داشته است و در این مدّت، بیشترِ شهرهای عراقِ عرب، عراقِ عجم، خوزستان، آذربایجان، بغداد، مصر، شام، عربستان، سواحل جنوبی، شیراز و یزد را سیاحت کرده است. «در این سفرها توشه‌ها از دانش و تحقیق اندوخت، وی در اشعار خود بارها به سفرهای طولانی خود و یا میل به خروج از کرمان و جهانگردی اشاره کرده است.
مسرت تصریح کرد: بنا بر نوشتۀ بیشتر منابع، بازگشت خواجو به کرمان بین سال‌های ۷۳۷ تا ۷۳۹‌ ق بوده است. شاعر از جرون به بغداد و از بغداد به تبریز و از تبریز به اصفهان و بالأخره دوباره به شیراز آمده و در آن‌جا تا آخر عمر، رحل اقامت افکنده و همواره از برکات انعام و سخای بی‌پایان امیر شیخ ‌ابو اسحق برخوردار بوده است». و «گویا خواجو از آغاز عمر، همیشه به شوق دیدار شیراز بوده:
هر نسیمی که از آن خطّه نیاید، باد است خنک آن باد که از جانبِ شیراز آید
از جملۀ این سفرها، گذر خواجۀ کرمان به شهر یزد است ، شهری که هم بر سر راه کرمان قرار داشته و هم خاستگاهِ حکومت قدرتمند آن زمان، یعنی آل‌‌مظفّر بوده، که توانسته در جنگ و خونریزی‌های چندین ساله، شهرهای کرمان و یزد و شیراز را به زیر سلطۀ خود درآورد، بنیانگذار این سلسله، امیر مبارزالدّین محمّد مظفّر میبدی یکی از ممدوحان خواجو کرمانی است.